
اخلاص
ما باید ملاحظه وظیفه فعلی شرعی ـ الهی خودمان را بکنیم و باکی از هیچ امری از امور نداشته باشیم. کسی که برای رضای خدا ان شاء اللَّه مشغول انجام وظیفه است، توقع این را نداشته باشد که مورد قبول همه است، هیچ امری مورد قبول همه نیست[xlvii]
نه همین طور قرائت کنید، نه همین طور درس بخوانید، نه همین طور ترویج بکنید، نه همین طور منبر بروید، نه همین طور تبلیغ بکنید؛ درس بخوانید به اسم رب. برنامه است. تبلیغ بکنید به اسم رب. منبر بروید به اسم رب. گوش کنید به اسم رب. صحبت کنید به اسم رب. که اگر اسم رب را از اشیا جدا کنند، به یک معنا هیچ هستند و هیچ میشوند. همه چیز با اسم رب چیز است. همه آوازها از خداست. با اسم رب عالَم شروع شده است؛ و با اسم رب ختم میشود. شما هم باید با اسم رب شروع کنید؛ و با اسم رب ختم کنید. علامت خدا در همه چیز هست.[xlviii]
زهد و سادهزیستی
ما باید به گونهای زندگی کنیم که اگر چنانچه آن را از ما گرفتند، حسرت نخوریم، نه اینکه مثل رئیس جمهور امریکا که اگر این مقام را از او بگیرند شاید از حسرت دق کند![xlix]
معنای دلبستگی به دنیا
خیال نکنید که دنیا عبارت از این طبیعت است، این طبیعت را خدای تبارک و تعالی هیچ از آن تکذیب نکرده، بلکه در روایات تعریف هم از آن شده است، این یکی از مظاهر الهی است. دنیا آنی است که در ما هست که ما را از مبدأ کمال دور میکند و به نفس و نفسانیت خودمان مبتلا میکند. دنیای مذموم همین است که انسان توجه داشته باشد ولو به یک تسبیح، ولو به یک کتاب. چه بسا که دل بستن یک کسی به یک تسبیح و یک کتابی، به دنیا بیشتر توجه کرده باشد تا دل بستن یک کس دیگری به یک پارکی و باغی و کذا. انسان باید توجه بکند به اینکه رفتنی است و آنطور هم نیست که به پیشانی انسان نوشته شده باشد که تو سِنت به چه حد میرسد، کم است که سنشان به حدود پیری برسد.[l]
حفظ اسلام در گرو بیاعتنایی به دنیا
امروز مسئولیت روحانیت و کسانی که در این لباس مقدس هستند، مسئولیتی است که در طول تاریخ بر عهده روحانیت نبوده است. در طول تاریخ از صدر اسلام تا کنون جمعیتهای روحانیت این طور حجتی که بر آنها امروز تمام است، حجت بر آنها تمام نبوده است. در طول تاریخ یک همچو فرصتی برای هیچ کشوری پیدا نشده است؛ و اسلام به دست شما سپرده شده است و از شما میخواهند حفظش را، به دست این ملت سپرده شده است و از این ملت میخواهند حفظش را. شما در ارشادات، در توجه نداشتن به زرق و برق دنیا مهم توجه قلبی است. داشتن مال، داشتن خانه، داشتن چیز، اینش مهم نیست. مهم این است که قلب انسان را، قلب انسان را اینها تسخیر کنند. اینکه مالاندوزی و ثروتاندوزی مذموم است برای این است که این مالاندوزی و ثروتاندوزی و امثال اینها و زرق و برق دنیا دل انسان را میکشاند به طرف غیر خدا و از آن ضیافتهای خدا محروم میکند.[li]
نفوذ اجتماعی روحانیت در اثر زهد
نکته دیگر اینکه من اکثر موفقیتهای روحانیت و نفوذ آنان را در جوامع اسلامی در ارزش عملی و زهد آنان میدانم، و امروز هم این ارزش نه تنها نباید به فراموشی سپرده شود، که باید بیشتر از گذشته به آن پرداخت. هیچ چیزی به زشتی دنیاگرایی روحانیت نیست.[lii]
یکی از امور مهم هم این است که روحانیون باید ساده زندگی کنند. آن چیزی که روحانیت را پیش برده تا حالا و حفظ کرده است، این است که ساده زندگی کردند.آنهایی که منشأ آثار بزرگ بودند، در زندگی ساده زندگی کردند. آنهایی که در بین مردم موجّه بودند که حرف آنها را میشنیدند، آنها ساده زندگی کردند.[liii]
سادهزیستی سیره سلف صالح
شاید آقایان کمیشان یادشان باشد، در آن وقتی که ما اوایلی که آمدیم قم، که در آن جا چه اشخاصی بودند، شخص اول قم در جهت زهد و تقوا و اینها مرحوم آشیخ ابوالقاسم قمی[36]، مرحوم آشیخ مهدی[37] و عده دیگری، و شخص نافذ آن جا و متقی، مرحوم آمیرزا سید محمد برقعی[38] و مرحوم آمیرزا محمد ارباب[39]؛ همه اینها را من منزلهایشان رفتم. آن که ریاست صوری مردم را داشت و ریاست معنوی هم داشت، با آن که زاهد بود، در زندگی مشابه بودند. مرحوم آشیخ ابوالقاسم؛ من گمان ندارم هیچ طلبهای مثل او بود، زندگیاش یک زندگیای بود که مثل سایر طلبهها، اگر کمتر نبود، بهتر نبود، کمتر هم بود. مرحوم آمیرزا محمد ارباب که من رفتم مکرر منزلشان، یک منزلی داشت دوسه تا اتاق داشت خیلی ساده، بسیار ساده. مرحوم آشیخ مهدی همینطور، سایرین هم همینطور، عده هم زیاد بودند آن وقت. وقتی انسان در آن محیط واقع میشد که اینها را میدید، همین دیدن اینها برای انسان یک درسی بود، وضع زندگی آنها برای انسان، یک وضعی بود، درس بود برای انسان، عبرت بود. هرچه بروید سراغ اینکه یک قدم بردارید برای اینکه خانهتان بهتر باشد، از معنویتتان به همین مقدار، از ارزشتان به همین مقدار کاسته میشود. ارزش انسان به خانه نیست، به باغ نیست، به اتومبیل نیست.[liv]
بحمداللَّه امروز وارد مسائل سیاسی شدن دیگر عیبی ندارد، ولی باید توجه کنید که همه متوجه شما هستند، لذا زی اهل علم خودتان را حفظ کنید. درست مانند علمای گذشته ساده زندگی کنید. در گذشته چه طلبه و چه عالم بزرگ شهر زندگیشان از سطح معمولی مردم پایینتر بود و یا مثل آنها بود. امروز سعی کنید زندگیتان از زی آخوندی تغییر نکند. اگر روزی از نظر زندگی از مردم عادی بالاتر رفتید بدانید که دیر یا زود مطرود میشوید؛ برای اینکه مردم میگویند ببینید آن وقت نداشتند که مثل مردم زندگی میکردند، امروز که دارند و دستشان میرسد از مردم فاصله گرفتند. باید وضع مثل سابق باشد، باید طوری زندگی کنیم که نگویند طاغوتی هستیم.[lv]
ضرورت مضاعف سادهزیستی پس از انقلاب
آخرین نکتهای که در اینجا ضمن تشکر از علما و روحانیون و دولت خدمتگزار حامی محرومان باید از باب تذکر عرض کنم و بر آن تأکید نمایم، مسئله ساده زیستی و زهدگرایی علما و روحانیت متعهد اسلام است که من متواضعانه و به عنوان یک پدر پیر از همه فرزندان و عزیزان روحانی خود میخواهم که در زمانی که خداوند بر علما و روحانیون منت نهاده است و اداره کشور بزرگ و تبلیغ رسالت انبیا را به آنان محول فرموده است، از زی روحانی خود خارج نشوند و از گرایش به تجملات و زرق و برق دنیا که دون شأن روحانیت و اعتبار نظام جمهوری اسلامی ایران است، پرهیز کنند، و برحذر باشند که هیچ آفت و خطری برای روحانیت و برای دنیا و آخرت آنان بالاتر ازتوجه به رفاه و حرکت در مسیر دنیا نیست.[lvi]
شما خیال میکنید که اگر ده تا اتاق هم باشد کافی برای شما هست؟ خیر، اگر همه این دنیا را به یک کسی بدهند، کافی نیست، میگوید: باید برویم جای دیگر. این فطرت انسان است، فطرت خداخواهی است.
این یکی از فطرتهایی است که هرکس هرچه بیابد، آن گم شده خودش را نیافته، آن گم شده یک چیز دیگری است و لهذا آن که دنبال قدرت میرود، قدرت مطلق میخواهد، «قدرت مطلق خداست». آن که دنبال علم میرود، علم مطلق میخواهد، «علم مطلق علم خداست». هر که دنبال هر کمالی برود یا هر چیزی برود، آن کمال مطلقش را میخواهد و همه خدا رامی خواهند، خودشان نمیدانند. عذابهایی که به ما میشود برای حجابهایی است که در ما هست. آن که حجابها را پاره کرده است، ارزشها را میفهمد و رسیده به آن جایی که باید بفهمد.[lvii]
آثار رفاهطلبی
کاهش کیفیت تحصیل
در کیفیتِ تحصیلِ علوم هم هرچه بروید سراغ تجملات ـ و ان شاء اللَّه نمیروید ـ از علومتان کاسته میشود. آنهایی که این کتاب های قطور و پر ارزش را نوشتند، زندگیشان یک زندگی طلبگی بوده، مثل شیخ انصاری و مثل امثال اینها؛ یک زندگی طلبگی بوده. آنها توانستند اسلام را در همه جهات حفظ کنند و فقه را به پیش ببرند و مسائل دینی را افزایش بدهند ـ یعنی فروع را ـ و آن کتابهای ارزشمند را عرضه کنند به مردم. برای اینکه، آنها ارزش را به این نمیدانستند که من خانهام باید چه جور باشد، حالا سه تا اتاق داریم کم است، چهارتا.[lviii]
از دست دادن پایگاه مردمی
علاوه بر اینکه، ما... مسئولیت شخصی داریم، مسئولیت نوعی هم به عهده ماست، مسئولیت ملت هم به عهده ماست. همان طوری که سوره «هود» به پیغمبر فرموده است که فَاسْتَقِمْ کما امْرِتَ وَ مَنْ تابَ مَعَک،[40] به شما هم میگوید که استقامت کنید و از استقامت خودتان مردم را مستقیم کنید. اگر مردم از ما خطا ببینند، و اگر چنانچه انصراف پیدا کنند از روحانیت برای خطاهای بعض از ما، مسئولیت، مسئولیت شخصی نیست، مسئولیت اسلامی است، مسئولیت عمومی است.
اگر ما خدای نخواسته، با اعمالمان طوری بکنیم که این ملت از ما جدا بشود و این ملت ما را زیر سؤال قرار بدهد که شما امروز که دستتان باز است یک نحو دیگر دارید عمل میکنید و جدا بشود از شما، این مسئولیت اسلام به عهده ماست. اسلام به انزوا کشیده میشود و آنهایی که با اسلام مخالفاند روی کار میآیند خدای نخواسته، و این مسئولیت به عهده ماست. [lix]
از اهم مسائلی که باید تذکر بدهم، مسئلهای است که به همه روحانیت و دست اندرکاران کشور مربوط میشود، و همیشه نگران آن هستم که مبادا این مردمی که همه چیزشان را فدا کردند و به اسلام خدمت نموده و به ما منّت گذاشتند، به واسطه اعمال ما از ما نگران بشوند، زیرا آن چیزی که مردم از ما توقع داشته و دارند و به واسطه آن دنبال ما و شما آمدهاند و اسلام را ترویج نموده و جمهوری اسلامی را بپا کردند و طاغوت را از میان بردند، کیفیت زندگی اهل علم است. اگر خدای نخواسته، مردم ببینند که آقایان وضع خودشان را تغییر دادهاند، عمارت درست کردهاند و رفت و آمدهایشان مناسب شأن روحانیت نیست، و آن چیزی را که نسبت به روحانیت در دلشان بوده است از دست بدهند، از دست دادن آن همان و از بین رفتن اسلام و جمهوری اسلامی همان.
البته من این نکته را عرض کنم، یک دستهای که در معرض خطر هستند باید خودشان را حفظ کنند، ولی همینها هم باید مواظب باشند که زاید بر میزان نباشد. شما گمان نکنید که اگر با چندین اتومبیل بیرون بیایید وجههتان پیش مردم بزرگ میشود، آن چیزی که مردم به آن توجه دارند و موافق مذاق عامه است، اینکه زندگی شما ساده باشد، همان طوری که سران اسلام و پیغمبر اسلام و امیرالمؤمنین و ائمه ما زندگیشان ساده و عادی بود بلکه پایینتر از عادی. آنها هم که جمهوری اسلامی را بپا کردند، مردم عادی هستند، و کسانی که بالابالاها نشستهاند، هیچ دخالتی در این مسائل نداشته و ندارند. این مردم بازار و کشاورز و کارگران کارخانهها و طبقات ضعیف ـ به حسب دنیا و قوی به حسب آخرت ـ هستند که این توقع را دارند که اگر خدای نخواسته، نفوس این مردم از ما منحرف بشود، ضرر آن برای ما تنها نیست، بلکه برای اسلام است.[lx]
کاهش معنویت
هرچه بروید سراغ اینکه یک قدم بردارید برای اینکه خانهتان بهتر باشد، از معنویتتان به همین مقدار، از ارزشتان به همین مقدار کاسته میشود. ارزش انسان به خانه نیست، به باغ نیست، به اتومبیل نیست.
اگر ارزش انسان به اینها بود، انبیا باید همین کار را بکنند. انبیا سیرهشان را دیدید چه جور بوده. ارزش انسان به این نیست که انسان یک هیاهو داشته باشد، یک اتومبیل کذا داشته باشد، یک رفت و آمد زیاد داشته باشد. ارزش روحانیت به این نیست که یک بساطی داشته باشد و یک دفتری و یک دستکی داشته باشد. فکر کنید ارزش انسان را به دست بیاورید، ارزش روحانیت را از دست ندهید.[lxi]
خطر خروج از زی طلبگی
اینطور هم نیست که انسان خیال کند که شیطان میآید ابتدائا به آدم میگوید که بیا برو طاغوتی بشو، این را نمیگوید. قدم به قدم انسان را پیش میبرد، وجب به وجب انسان را پیش میبرد. امروز اینکه اشکالی ندارد، اگر جلویش را گرفتید طمعش بریده میشود و اگر جلویش را نگرفتید فردا یک قدم دیگر جلو میرود. یک وقت میبینید که این طلبه زاهد عابد که در مدرسه زندگی میکرد با آن وضعی که همه میدانید، متحول شد به یک نفر انسان طاغوتی به حدود خودش، و از آن وضع طلبگی که مشایخ[41] ما بر آن وضع بودهاند یک وقت خارج شده است و شده است یک انسانی که همه همّش صرف دنیاست، به تدریج میشود این امور.[lxii]
یک مطلب اینکه من خوف این را دارم که در این انقلاب که باید روحانیت تقویت بشود و آنچه که شده است به هدایت آقایان بوده است، مبادا خدای نخواسته به واسطه بعض از اعمالی که از بعض از این روحانیون و معممین صادر میشود، این موجب این بشود که یک وقت یک سستی در روحانیت پیدا بشود. یکی قضیه اینکه از آن زی روحانیت و زی طلبگی، اگر ما خارج بشویم، اگر روحانیون از آن زی که مشایخ ما در طول تاریخ داشتهاند و ائمه هدی ـ سلام اللَّه علیهم ـ داشتهاند، ما اگر خارج بشویم خوف این است که یک شکستی به روحانیت بخورد، و شکست به روحانیت شکست به اسلام است. اسلام با استثناء روحانیت محال است که به حرکت خودش ادامه بدهد. اینهایند که اسلام را معرفی میکنند و به پیش میبرند و از اول هم همینطور بوده.
پرهیز از ریا
تحصیل علم دیانت که از مهمات اطاعات و عبادات است انسان گاهی مبتلا میشود در این عبادت بزرگ به ریا؛ در صورتی که خودش هم ملتفت نیست و به واسطه همان حجاب غلیظ حب نفس انسان میل دارد در محضر علما و روسا و فضلا مطلب مهمی را حل کند به صورتی که کسی دیگر حل نکرده باشد و خود او متفرد باشد به فهم آن و هر چه مطلب را بهتر بیان کند و جلب نظر اهل مجلس را بنماید بیشتر مبتهج[42] است و هرکس با او طرف شود میل دارد بر او غلبه کند و او را در میان جمعیت خجل و سرافکنده کند و حرف خود را حق یا باطل به حلق خصم فرو ببرد و بعد از غلبه یک نحو تدلل[43] و فخرفروشی در خود ادراک کند و اگر یکی از روسا هم تصدیق کند نور علی نور میشود. در ضمن این عمل ریایی مخلوط به چندین معصیت دیگر هم بود مثل رسوا کردن و خوار نمودن مومن، اذیت کردن برادر ایمانی، و گاهی جسارت کردن و هتک کردن از مومن که هر یک از آنها از موبقات[44] و برای جهنمی کردن انسان خود مستقلاند.
اگر نفس باز دام کید خود را بیفکند و به تو بگوید که مقصود من معلوم شدن حکم شرعی و اظهار کلمه حق است که از افضل طاعات است نه اظهار فضیلت و خودنمایی، در باطن خود از او استفسار کن که اگر این حکم شرعی را رفیق و همدرجه من میگفت و او حل این معضله را میکرد و شما در آن محضر مغلوب شده بودید آیا به حال شما فرقی نمیکرد؟ اگر چنین است شما در آن دعوا صادق هستی.
و اگر باز از کید و مکرش دست نکشد و بگوید اظهار حق چون فضیلت دارد و ثواب پیش حق است من میخواهم به این فضیلت نائل گردم و دار ثواب الله را تعمیر کنم، به او بگو اگر فرض شود که عین آن فضیلت را خداوند به شما عنایت کند در صورت مغلوبیت و تصدیق حق آیا باز طالب غلبه هستی؟.. این عمل برای حب جاه و شرف است که به حسب روایت از دو گرگ که در گله بیچوپان رها شود ضررش بیشتر است به ایمان؛ پس شما که اهل علم و متکفل اصلاح امتی و راهنمای آخرت و طبیب امراض نفسی لازم است اول خود را اصلاح نمایی و مزاج نفس خود را سالم کنی تا از جمله عالمان بیعمل که حالش معلوم است نباشی.[lxiii]
یکی از عبادات بزرگ اسلام جماعت است و فضل امامت بیشتر است. از این جهت شیطان در این عبادت بزرگ بیشتر رخنه میکند و با امام جماعت بیشتر دشمن است و درصدد است که او را از این فضیلت باز دارد و عمل او را از اخلاص تهی کرده وارد سجین[45] کند و او را مشرک به خدا نماید و لهذا وارد میشود در قلب برخی امامها از طرق مختلف مثل عجب که بعدها ذکری از آن میشود و مثل ریا که نشان دادن به مردم است این عبادت بزرگ را، برای منزلت پیدا کردن در قلوب واشتهار به عظمت و بزرگی پیدا کردن؛ مثلا میبیند فلان مقدس به نماز جماعت حاضر شده است برای جلب قلب او خضوع را بیشتر کرده از راههای مختلف و حیلههای کثیری او را به دام میکشد و در مجالس برای رساندن به غائبین، مقام خود را، ذکری از آن مقدس به میان میکشد یا یک طوری به مردم میرساند که فلانی در جماعت من حاضر شده است. در قلب خود هم به طوری به این شخص ارادت پیدا کرده است که در نماز او حاضر شده است و اظهار حب و اخلاص به او میکند که در عمرش به خدای تعالی و اولیاء او یک لحظه نکرده؛ خصوصا اگر از تجار محترم باشد! و اگر خدای نخواسته یکی از اشراف راه را گم کرده به صف جماعت ملحق شود مصیبت زیادتر میگردد![lxiv]
پرهیز از عجب
مرتبه اولی که از همه بالاتر و هلاکش بیشتر است حالی است که در انسان به واسطه شدت عجب پیدا شود که در قلب خود بر ولی نعمت خود و مالک الملوک، به ایمان یا خصال دیگرش منت گذارد. گمان کند که به واسطه ایمان او در مملکت حق وسعتی یا در دین خدا رونقی پیدا شد؛ یا به واسطه ترویج او از شریعت یا ارشاد و هدایت او یا امر به معروف و نهی از منکر او یا اجرای حدود یا محراب و منبرش به دین خدا رونقی بسزا داده؛ یا به واسطه آمدن در جماعت مسلمین یا به پا کردن تعزیه حضرت ابیعبداللهالحسین (ع) رونقی در دیانت حاصل شد که به سبب آن بر خدا و بر سید مظلومان و بر رسول اکرم صلی الله علیه و آله منت دارد.[lxv]
پرهیز از تکبر
گاهی اتفاق میافتد که انسان مطلبی را از رفیق یا همقطارش میشنود و آن را با کمال شدت رد میکند و طعن به قائلش میزند، ولی همان مطلب را از بزرگی در دین یا دنیا اگر شنید قبول میکند. حتی ممکن است در اول از روی جد رد کند و در دوم از روی جد قبول کند...، و از همین تکبر است ترک تدریس علمی یا کتابی که با شان خود مناسب نداند و ترک تدریس برای اشخاص بیعنوان ظاهری، یا برای عده قلیله و ترک جماعت در مسجد کوچک و قناعت به عده کم، گر چه بداند که رضای حق تعالی در آن است. [lxvi]
و در فقها و علمای فقه و حدیث و طلاب نیز گاهی کسی پیدا شود که مردم دیگر را حقیر شمارد و به آنها تکبرفروشی کند و خود را مستحق همه طور اکرام و اعظام داند و لازم داند که همه مردم اطاعت امر او کنند وهرچه گوید چون و چرا نکنند؛ خود را لایسال عما یفعل و هم یسالون[46] انگارد و جز خود و چند نفر معدودی مثل خود را اهل بهشت نداند؛ و اسم هر طایفهای از هر علمی در میان آید، به آن طعن زند و جز علم خود را، که از آن نیز بهره کافی ندارد، سایر علوم را ندیده و نسنجیده طرد کند و اسباب هلاک داند و علما و سایر علوم را از روی جهل و نادانی طرد کند و چنین ارائه دهد که دیانتش موجب شده که اینها را تحقیر و توهین کند، با آنکه علم و دیانت مبرا از این اطوار و اخلاقاند.[lxvii]
گاهی این اتفاق میافتد که فاقد کمال به واجد کمال تکبر کند...، و گاهی در برخی اهل علم این صفت پیدا شود که عذر تراشد که تواضع برای اغنیا خوب نیست و نفس اماره به او گوید که تواضع از برای اغنیا ایمان را ناقص کند. بیچاره فرق نمیگذارد بین تواضع برای اغنیا و غیر آن. یک وقت رذیله حب دنیا و جذبه طلب شرف و جاه انسان را به تواضع وا میدارد این خلق تواضع نیست این تملق و چاپلوسی است و از رذائل نفسانیه است صاحب این خلق از فقرا تواضع نکند مگر آنکه در آنها طمعی داشته باشد یا طعمه سراغ کند. یک وقت خلق تواضع انسان را دعوت به احترام و فروتنی میکند غنی باشد یا فقیر، مطمح نظر[47] باشد یا نباشد. یعنی تواضع او بیآلایش است روح او پاک و پاکیزه است.... این تواضع برای فقرا خوب است برای اغنیا هم خوب است... ولی این تحقیر و تکبر تو از اهل جاه و شرف نه از آن است که متملق نیستی بلکه برای آن است که حسودی و خودت هم در اشتباهی.[lxviii]
پرهیز از غیبت
شیخ بزرگوار و محقق عالی مقدار شهید سعید رضوانالله علیه را کلامی است که ما تتمیم میکنیم این مقام را به ترجمه آن کلام شریف.
فرماید: از پلیدترین انواع غیبت، غیبتی است که بعض اشخاص که در صورت اهل علم و فهم هستند و اهل ریا هستند، میکنند. زیرا که آنها مقصود خود را میفهمانند به صورت اهل صلاح و تقوا. اینها غیبت میکنند و اظهار میکنند که ما از آن پرهیز میکنیم ولی نمیدانند به واسطه نادانی و جهل خود که آنها جمع بین دو زشتی نمودهاند: یکی ریا و دیگری غیبت. مثل این که کسی که ذکر شود پیش او انسانی بگوید الحمدلله که ما مبتلا به حب ریاست نیستیم یا مثلا مبتلا به حب دنیا نیستیم یا ما صفت کذایی را نداریم یا بگوید نعوذ بالله از کمی حیا یا از بیتوفیقی... بلکه گاهی مجرد حمد خدا غیبت است اگر از آن عیب کسی فهمیده شود. منتها این غیبتی است که در صورت اهل صلاح واقع شده است[lxix]
برگرفته از سایت : راه و رسم طلبگی
[1]. ابی عبیدهحذاء میگوید: از امام صادق (ع) شنیدم که فرمود: زراره و محمدبن مسلم و ابوبصیر و برید از جمله کسانی هستند که خداوند درباره آنان گفته است آنان به حقیقت مقربان درگاهاند. آنان در بهشت پرنعمت جاودانی متنعّماند. (آیات 11 و 12 سوره واقعه)
وسائل الشیعه، باب دهم از ابواب صفات قاضی حدیث 33437
[2] کالای ناچیز دنیوی
[3]. آب بینی بز
[4]. مغز، هسته اصلی و مرکزی
[5]. زی عبارت از هیات و صورت ظاهری فرد است و به لباس نیز اطلاق میشود.
[6]. اثبات شده
[7]. مطلبی که با برهان اثبات شود
[8]. آماده کننده
[9]. قال الصادق (ع) لیس العلم بکثره التعلم و إنما هو نور یقذفه الله تعالی فی قلب من یرید الله أن یهدیه. علم با کثرت یادگیری به دست نمیآید بلکه علم نوری است که خداوند در قلب آنکه بخواهد هدایتش کند میافکند. (منیه المرید ص 167)
.[10] پردههای تاریک
[11]. قصدها و نیتها
[12]. از خدا بترسید و خداوند هم به شما تعلیم مصالح امور میکند. (بقره/ 282)
[13]. فرو رفتن
[14]. عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ إِنَّ الْقُلُوبَ أَرْبَعَةٌ- قَلْبٌ فِیهِ نِفَاقٌ وَ إِیمَانٌ وَ قَلْبٌ مَنْکوسٌ وَ قَلْبٌ مَطْبُوعٌ وَ قَلْبٌ أَزْهَرُ أَجْرَد
امام باقر (ع) فرمود: همانا دلها چهار (گونه) اند: دلی که در آن نفاق و ایمانست، و دلی که وارونه است، و دلی که مهر خورده است (و از چرک و زنگ روی آن پوشیده است)، و دلی که تابناک و پاکیزه است.
اصول کافی، کتاب الایمان و الکفر، باب فی ظلمه قلب المنافق و إن أعطی اللسان و نور قلب المؤمن و إن قصر به لسانه (ج2 ص422)
[15]. پردههای ضخیم
[16]. سفر الکتاب: کتاب را نوشت
[17]. از میان اصناف بندگان تنها مردمان عالم و دانا مطیع و خدا ترسند (فاطر/ 28)
[18]. هر که چهل صبحگاه خاص خدا شود چشمههای حکمت از قلب وی بر زبانش جاری شود. (نهج الفصاحة ص 739، حدیث 2836)
[19]، و گواهی خدا کافی است. (نساء/ 79)
[20] مزکی: تزکیه شده
[21]. وصف حال آنان که علم تورات بر آنان نهاده شد [و بدان مکلف شدند] ولی آن را حمل نکردند [و خلاف آن عمل نمودند] در مثل به حماری ماند که بار کتابها بر پشت کشد [و از آن هیچ نفهمد و بهره نبرد]. (جمعه/5)
[22] اشاره به آیه شریفه اقرأ باسم ربک
[23] ریاست
[24]. قذارات دنیاویه: آلودگیهای دنیایی
[25]. مشفوع: همراه
[26]. قاطع طریق: راهزن
[27]. منکدر: تیره
[28]. ممارات: جدال کردن
[29]. استطاله: تکبر و بزرگیجویی
[30]. ختل: مکر و نیرنگ
[31]. مستودع: به امانت نهاده شده. کانَ جَعْفَرٌ (ع) یقُولُ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ فَمُسْتَقَرٌّ قَوْمٌ یعْطَوْنَ الایمَانَ وَ یسْتَقَرُّ فِی قُلُوبِهِمْ وَ الْمُسْتَوْدَعُ قَوْمٌ یعْطَوْنَ الایمَانَ ثُمَّ یسْلَبُونَهُ. امام صادق فرمودند: مستقر گروهی هستند که ایمان آنها ثابت است و در دلهایشان جای گرفته است، ولی مستودع کسانی میباشند که ایمان میآورند ولی بعد از آنها گرفته میشود. (بحارالانوار، ج 66، ص 223)
[32]. آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی، موسس حوزه علمیه قم
[33]. جنود: لشکریان
[34].مکاید: فریبها
[35]. مستغنی: بینیاز
[36]. آقای شیخ ابو القاسم قمی، از علمای بزرگ قم در اوایل تأسیس حوزه علمیه قم که به سال 1352 ه. ق. در گذشته است
[37]. آقای شیخ مهدی حِکمی، از علمای مهم قم و صاحب کرامات اخلاقیه در اوایل تأسیس حوزه علمیه قم
[38]. آقای میر سید محمد برقعی، از علمای مبرّز قم که فرزند ارشد مجتهد بزرگ قم یعنی مرحوم سید عبد اللَّه برقعی بود.
[39]. آقای میرزا محمد ارباب قمی، از علمای بزرگ و محدثین عالیمقام که در اوایل تأسیس حوزه علمیه قم دار فانی را وداع گفتند. وی جدِّ آقای شهاب الدین اشراقی(داماد امام خمینی) است.
[40]. پس همان گونه که فرمان یافتهای ایستادگی کن و نیز آنان که همراهت به سوی خدا روی آوردهاند [ایستادگی کنند] (هود/112)
[41]. مشایخ: بزرگان و اساتید
[42]. مبتهج: خوشحال
[43]. تدلل: ناز و کرشمه
[44]. موبقات: هلاک کنندهها
[45]. سجین: مکانی در جهنم
[46]. از آنچه انجام میدهد، بازخواست نشود و درحالیکه آنان بازخواست خواهند شد. (انبیاء/23)
[47]. مطمح نظر: مقصود یا مورد توجه
[i]. صحیفه امام، ج 14، ص 170.
[ii]. صحیفه امام، ج 15، ص 504.
[iii]. چهل حدیث، ص 378ـ379.
[iv]. صحیفه امام، ج 15، ص 505.
[v]. صحیفه امام، ج 13، ص 420.
[vi]. صحیفه امام، ج 19، ص 253ـ254.
[vii]. ولایت فقیه، ص 149.
[viii]. صحیفه امام، ج 8، ص 519.
[ix]. صحیفه امام، ج 14، ص 169.
[x]. امام خمینی رحمهالله، چهل حدیث اربعین حدیث، موسسه نشر و تنظیم آثار امام خمینی رحمهالله، چاپ بیست و چهارم، تهران، 1380، ص 151.
[xi]. صحیفه امام، ج 15، ص 505.
[xii]. صحیفه امام، ج 19، ص 134ـ135.
[xiii]. صحیفه امام، ج 18، ص 15.
[xiv]. صحیفه امام، ج 11، ص 502.
[xv]. صحیفه امام، ج 2، ص 39.
[xvi]. چهل حدیث، ص 372.
[xvii]. چهل حدیث، ص 527.
[xviii]. چهل حدیث، ص 392ـ393.
[xix]. چهل حدیث، ص 394.
[xx]. صحیفه امام، ج 18، ص 100.
[xxi]. چهل حدیث، ص 91ـ92.
[xxii]. صحیفه امام، ج 13، ص 413.
[xxiii]. صحیفه امام، ج 12، ص 492.
[xxiv]. صحیفه امام، ج 9، ص 4.
[xxv]. صحیفه امام، ج 19، ص 325.
[xxvi]. صحیفه امام، ج 2، ص 38.
[xxvii]. صحیفه امام، ج 8، ص 328.
[xxviii]. آداب الصلوه، ص 168ـ169.
[xxix]. صحیفه امام، ج 19، ص 134.
[xxx]. صحیفه امام، ج 2، ص 18.
[xxxi]. صحیفه امام، ج 13، ص 420.
[xxxii]. امام خمینی رحمهالله، آدابالصلوة، موسسه نشر و تنظیم آثار امام خمینی رحمهالله، چاپ هشتم، تهران، 1378، ص 171.
[xxxiii]. آدابالصلوة، ص 21ـ22.
[xxxiv]. صحیفه امام، ج 15، ص 503ـ504.
[xxxv]. صحیفه امام، ج 12، ص 494.
[xxxvi]. چهل حدیث، ص 457.
[xxxvii]. صحیفه امام، ج 19، ص 250.
[xxxviii]. صحیفه امام، ج 2، ص 23.
[xxxix]. صحیفه امام، ج 6، ص 286.
[xl]. صحیفه امام، ج 2، ص 22.
[xli]. صحیفه امام، ج 2، ص 40.
[xlii]. صحیفه امام، ج 18، ص 14.
[xliii]. صحیفه امام، ج 2، ص 101.
[xliv]. چهل حدیث، ص 499.
[xlv]. امام خمینی رحمهالله، کشف اسرار، ص 204.
[xlvi]. صحیفه امام، ج 16، ص 496.
[xlvii]. صحیفه امام، ج 19، ص 246.
[xlviii]. صحیفه امام، ج 8، ص 325.
[xlix]. صحیفه امام، ج 19، ص 318.
[l]. صحیفه امام، ج 18، ص 15.
[li]. صحیفه امام، ج 17، ص 492ـ493.
[lii]. صحیفه امام، ج 21، ص 99.
[liii]. صحیفه امام، ج 19، ص 251ـ252.
[liv]. صحیفه امام، ج 19، ص 251ـ252.
[lv]. صحیفه امام، ج 17، ص 452ـ453.
[lvi]. صحیفه امام، ج 20، ص 342ـ343.
[lvii]. صحیفه امام، ج 19، ص 251ـ252.
[lviii]. صحیفه امام، ج 19، ص 251ـ252.
[lix]. صحیفه امام، ج 17، ص 492ـ493.
[lx]. صحیفه امام، ج 19، ص 317ـ318.
[lxi]. صحیفه امام، ج 19، ص 251ـ252.
[lxii]. صحیفه امام، ج 18، ص 12ـ13.
[lxiii]. چهل حدیث، ص 48.
[lxiv]. چهل حدیث، ص 48ـ49.
[lxv]. چهل حدیث، ص 63.
[lxvi]. چهل حدیث، ص 81.
[lxvii]. چهل حدیث، ص 83.
[lxviii]. چهل حدیث، ص 99ـ100.
[lxix]. چهل حدیث، ص 317.