زنگ خونه به صدا دراومد....
چیرمرد با سختی هرچه تمام تر از پله ها پایین رفت و در رو باز کرد..
کمی طول کشید...
صدای پیرزن از بالای پله ها همه ی فضای راه پله را گرفت...
حاج آقا.... رضاست ؟؟؟؟؟
و پیرمرد در حالی که در خونه رو می بست با بغض گفت: نه بی بی پستچی بود..
پیرزن با شوق گفت: از رضا خبر آورده بود ؟؟؟؟
و پیرمرد که حالا رسیده بود کنار ویلچر بی بی گفت: باز شروع کردی ؟؟؟؟
و اکنون 25 ساله که این استان برای پدر و مادر جاوید الاثر ها ادامه داره...
شادی روح شهدای 8 سال دفاع مقدس صلوات
