برخواست از کرانه تقدیر
از کهکشان آبی عصمت
از قله بلند رسالت
نور تو:
ای طلیعه آزادی
چون جان پاک
بنشست بر صحیفه ادراک.
در بامداد عاطفه تابید
با چتر نور
دختر خورشید
دستی ز کوه طور تجلی طلوع کرد
خورجینی از ستاره و شبنم
افشاند:
بر کویر عطشناک.
با ما فرشتگان الهی
خواندند در کتیبه توحید
میلاد نور فاطمه آمد
روشن چراغ جان محمد.
عباس مشفق کاشانی - پنجره ای رو به آفتاب