صبح - خارجی - مقابل عمارت - درون دروازه
نماز جماعت تمام می شود. سلیم از جا بر می خیزد و رو به جماعتی که پشت سرش ایستاده اند می کند.
سلیم: از مهمان نوازی شما متشکرم. اکرام را به اتمام رساندید..
فرهود: کاش ما را به فرموده ای از سالارمان می نواختید یا گوش جانمان را به پندی آذین می بستید.
سلیم: مولایمان فرمود:
دانش، میراثی گرانبهاست. و جلوه های ادب، زیورهای همیشه تازه اند. و اندیشه آیینه ایست بی زنگار.
فرهود: باز هم
سلیم: و فرمود: عاجز ترین مردم کسی است که در دوست یابی ناتوان است و از او ناتوان تر کسی است که دوستان یافته را از دست می دهد.
یک نفر: یک یادگار هم به من بگویید.
سلیم: و فرمود اگر بر دشمنت چیره شدی، شکر این پیروزی، بخشیدن او است.
یک نفر: مرا نیز به هدیه ای بنوازید.
سلیم: و فرمود: کسی که دست آرزوهایش بلند باشد، پای رفتارش کوتاه می شود.
یک نفر: یک کلام هم به من
سلیم: و فرمود: خلق شیرین، دام بادوام دوستی است.
پیش از آنکه فرد دیگری خواسته اش را بر زبان بیاورد، فرزان از جا بر می خیزد.
فرزان: ما کشتزارهای تشنگی کشیده هستیم و این مرد، ابر باران زای دانایی...
کتاب : مردی از جنس نور (فیلمنامه) - سید مهدی شجاعی