داستان: غدیر داستان عشق است..

شناسه نوشته : 25149

1397/06/07

تعداد بازدید : 617

آخرین رسول برای آخرین بار مکه را زیر سایه سرور می نشاند. رسول صلی الله علیه و آله و سلم به زیبایی سپیدترین احرام کعبه را به وجد می آورد و اعمالش را با طواف به دور زادگاه پسر عمش آغاز می کند. علی علیه السلام نیز به انتهای کاروان پیوسته و با بستن احرام، سرزمین مادری اش را احترام می کند. دوازده هزار مُحرِم که همراه علی علیه السلام از یمن آمده اند به جمع حجاج اضافه می شوند.

کعبه برای آخرین بار فرزندش را به همراه رسول صلی الله علیه و آله و سلم در کنار خود می بیند...!

اما این سفری نیست که محض اعمال حج باشد، بلکه امری مهمتر انگیزه چنین سفری گردیده است...

پیامبر حالش دگرگون می شود و زلال اشک مرهمی بر دل مجروحش می گردد. امین وحی جبرئیل در گرمای سوزان عرفات نیز فرمان خدا را می رساند:

«ای پیامبر! علم و ودایع انبیاء را به علی بن ابیطالب منتقل کن، و او را به عنوان خلیفه و جانشین خود معرفی نما!»

رسول با دیدن علی علیه السلام آرامش می یابد.

اعمال حج تمام می شود و طلوع خورشید نوید خروج پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را می دهد و خاک مکه به بدرقه آخرین قدوم او می شتابد. بیابان بار دیگر دریای مواجی از کاروان را در خود جای می دهد.

رسول سبکبال تر از همیشه در کنار پسر عم و دخترش، آخرین سفر خود را به شادمانی نشسته؛ اما فکر او نیز آغشته به نگرانی است. دانه های ریز و درشت عرق جبین مبارکش را معطر می سازند.گویی در درونش شعله ای از آتش محبت زبانه می کشد که سیمایش به سرخی می گراید.

امیر المومنین علیه السلام شمع وجودش را طواف می کند و به گِردش می سوزد. حدسم درست است. امین وحی جبرئیل است که میتواند حال پیامبر را اینگونه دگرگون سازد. آوار پر صلابت جبرئیل در گوش جان پیامبر می نشیند:

«ای پیامبر، آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ کن. خداوند تو را از مردم حفظ می کند..»

فرمان رسول خدا زبان و زبان و گوش به گوش ابتدا تا انتهای کاروان را سیر می کند.. و مردم را آهسته آهسته به برکه غدیر نزدیک می نماید.

گرما در نور آفتاب غوغا کرده است و چهره ها از حرارت تعجب به سرخی گراییده اند. خورشید هم گویی از شور سینه رسول صلی الله علیه و آله و سلم به وجد آمده..

قلب زمان برای آخرین سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم لحظه شماری می کند و حافظه تاریخ لحظه لحظه حضور او را در دفتر خاطراتش به یادگار می نویسد.

رسول آرام از پله های ناهموار منبر بالا می رود. نگاه ها در دریای سیمایش غرق می شوند. نگاه گرم رسول صلی الله علیه و آله و سلم سیاهی جمعیت را دور می زند و روی چشمان علی علیه السلام گره می خورد.

 «علی جان! تو نیز بالا بیا..»

علی قدم بر منبر می نهد و یک پله پایین تر از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می ایستد..

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پس از حمد و ستایش خداوند می گوید: «ای مردم جبرئیل سه مرتبه بر من نازل شد و از طرف خدا مرا مامور ساخت.. تا اعلام کنم که علی بن ابیطالب برادر و وصی و جانشین من بر امتم و امام بعد از من است و اوست صاحب اختیار شما بعد از من..»

سر پیامبر به طرف آسمان می چرخد.

 

 «پروردگارا به امر تو می گویم: دوست بدار هرکس علی را دوست بدارد و دشمن بدار هر کس علی را دشمن بدارد و یاری کن هر کس علی را یاری کند و خوار کن هر کس علی را خوار کند و لعنت نما هر کس حق علی را انکار نماید و غضب نما بر هر کس که حق علی را انکار کند.» 

 

 

 

 

خبر غدیر دهان به دهان، قوم به قوم، شهر به شهر و کشور به کشور می گردد و نام آسمانی علی علیه السلام را بر سر زبانها می اندازد...

 

 

 ابلیس نعره ای در شرق و غرب عالم سر می دهد و با یارانش هم پیمان می شود تا امت را از پذیرش ولایت برحذر دارند.. اما  چشمه غدیر در خاطره ها جاری می ماند..

 

 

 

 

 

 

کتاب «برکه ای بر فلک نازد»، نوشته:  یحیی مقدسان