فصل اول - مناظره عقل و عشق

شناسه نوشته : 25228

1397/06/14

تعداد بازدید : 575

بانگ الرحیل برخواست و قافله عشق عازم سفر تاریخ شد...

امام برای اعمال حج احرام بسته است ولکن اینان احرام بسته اند تا شمشیرهای آخته خویش را از چشم ها پنهان دارند ... شکستن حرمت حرم خدا برای آنان که کعبه را نمی شناسند چندان عظیم نمی آید و اگر با آنان بگویی که امام حسین علیه السلام برای پرهیز از این فاجعه مکه را ترک گفته است در شگفت خواهند ماند... اما آن که می داند حرم خدا نقطه پیوند زمین و آسمان است، در می یابد که شکستن حرمت حرم آن همه عظیم است که چیزی را با آن قیاس نمی توان کرد.

بلا در کمین نزول بود و ابرهای سیاه از همه سو، شتابان، بر آسمان دره تنگ مکه گرد می آمدند..

آیا امام که خود، باطن کعبه است، اذن خواهد داد که این بدعت عظیم واقع شود و حرمت حرم با خون او شکسته شود؟... خیر.

امام حج را با نیت عمره مفرده به پایان بردند و آنگاه این عزم رحیل را با کاروانیان در میان نهادند: «مرگ، بر بنی آدم، چون گردن آویزی بر گردن دختری زیبا آویخته است، و چه بسیار است وَلَه و اشتیاق من به دیدار اسلافم، (چون) اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف؛ و برای من قتلگاهی اختیار شده است که اکنون می بینمش..»

«گریزگاهی نیست از آنچه بر قلم تقدیر رفته است. رضایت خدا، رضایت ما اهل بیت است؛ بر بلایش صبر می ورزیم و او نیز با ما در آن چه پاداش صابرین است وفا خواهد کرد.. پس همراه ما عزم رحیل کند که من چون صبح شود به راه خواهم افتاد. ان شاء الله.»

صبح شد و بانگ الرحیل برخواست و قافله عشق عازم سفر تاریخ شد...

الرحیل! الرحیل!

اکنون بنگر حیرت میان عقل و عشق را!

اکنون بنگر حیرت عقل را و جرات عشق را!

« ابوبکر عمر بن حارث»، «عبدالله بن عباس» و آن دیگری، عبدالله بن جعفر طیار، شور زینب کبری سلام الله علیها از «یحیی بن سعید» برای او امان نامه می گیرد.. محمد بن حنفیه -برادر امام- که شنید امام به سوی عراق کوچ کرده است، با شتاب خود را به موکب عشق رساند و دهانه شتر را در دست گرفت: «یا حسین! مگر شب گذشته مرا وعده ندادی که بر پیشنهاد من بیاندیشی؟» او شب گذشته امام را از پیمان شکنی مردم عراق بیم داده بود و از او خواسته بود تا جانب عراق را رها کند و به سمت یمن بگریزد.

امام فرمود: «آری، اما پس از آنکه از تو جدا شدم، رسول خدا به خواب من آمد و گفت: «ای حسین روی به راه نه که خداوند می خواهد تو را در راه خویش کشته ببیند.» محمد بن حنفیه گفت: «انا لله و انا اله الراجعون...»

عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو؛ و این هر دو، عقل و عشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود، اگر چه عقل نیز اگر پیوند خویش را با چشمه خورشید نبرد، عشق را در راهی که می رود تصدیق خواهد کرد؛ آنجا دیگر میان عقل و عشق فاصله ای نیست.

عبدالله بن جعفر طیار، شوی زینب کبری سلام الله علیها نیز دو فرزند خویش - «عون» و «محمد» - را فرستاد تا به موکب عشق بپیوندند..

یاران! این قافله، قافله عشق است و این راه که به سرزمین طف در کرانه فرات می رسد، راه تاریخ است و هر بامداد این بانگ از آسمان می رسد که:

الرحیل! ارحیل!

این دعوتی است که علی الدوام، زمینیان را به سوی آسمان می کشد و... بدان که سینه تو نیز آسمان لایتناهی است با قلبی که در آن چشمه خورشید می جوشد..

یاران! شتاب کنید که زمین نه جای ماندن، که گدرگاه است... گذر از نفس به سوی رضوان حق.

 

 

کتاب «فتح خون» - شهید سید مرتضی آوینی