پاک گیج شده بودم. خواب می دیدم ساعت داره زنگ می زنه. کلی اعصابم خورد شده بود. بیدار شدم. زنگ ساعت، خونه رو گذاشته بود روی سرش. کوبیدم روش و... ادامه خواب.
دوباره که بلند شدم، هوا روشن شده بود. خواب مونده بودم نمیدونستم چند دقیقه به طلوع آفتاب مونده، ولی گمان داشتم اگه بخوام وضو بگیرم، نمازم قضا میشه.
سریع تیمم کردم و به نیت ما فِی الذِّمِه نمازم رو بستم. سوره و مستحبات رو که حذف کردم هیچ، تازه توی رکوع و سجود هم یک بار سبحان الله می گفتم.
بالاخره تموم شد. نمازم درست بود؛ ولی این رسمش نیست.